سلام من اصولا ادمی نیستم که مطلبی رو از وبلاگی کپی کنم تو وبلاگ خودم !

تا الان هرچی داشتم یا از وبلاگای قبلیم اوردم یا از دفتر خاطراتم یا حتی بعضیاشو خودم نوشتم اما این داستان اونقدر حداقل برام جالب بود که نتونستم نیارمش و متاسفانه یادم رفت ذکر منبع رو بزنم و از اون زمان زیاد می گذره به هر حال امیدوارم با خوندنش لذت ببرید و همونجوری که گفتم این داستان مال من نیست !

......

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟

اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی

اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد 

برچسب‌ها:

ادامه مطلب

خوب گوش کن !....

در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید... مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 تير 1394برچسب:شعر , غمگین,دلنوشته کوتاه,داستان کوتاه,شعر کوتاه,داستان, | 2:25 | نویسنده : melika |

 

گاهی وقتا که تو آب نگاه می کنم بهش اشاره می کنم و میگم:

ببین! من ماهم

خنده داره؟نه اصلا من خودمو ماه میبینم پر از چاله چوله اما نورانی و من همینم...

گاهی من هم از راه ابری رویا به دیدار کودکی هایم میروم آنجاکه...

روی مشق شبانه ام...

به خواب رفته ام!

شاید در انتظار فرداهایی بهتر...شاید

این کودک نمی داند از زندگی چه می خواهد ...شاید...

 

 

این متن از خودمه نظر بدین لطفاخندهبرام مهمه:)))))))))))))))))


برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مقاله مجنون